قتلای زنجیرهای یا سریالی یکی از وحشتناک ترین جنایاتیه که طی اون قاتل معمولا با روشای مشابه، به کشتن تعداد خیلی از افراد مبادرت میورزد.
برابر نظر روانشناسان این بخش، معمولا آدمایی که دست به اینجور جنایاتی میزنند کودکی خوبی نداشتهان. بیشتر این افراد در محیطهای خانوادگی متشنج و پرآشوبی پرورش یافتهان که نتیجه اتفاقاتی چون طلاق و جدایی بوده.
در فضاهای خانوادگی اینچنینی، حس استقلال و اعتماد به نفس کودک آسیب میبیند و دچار کمبود توجه میشه. اون واسه جبران و خلاص شدن از این حس، به دنبال ساختن مدینه فاضلهاش میرود؛ دنیایی که در اون هیچ کمبود و محدودیتی نداره و هر چیزی که تمایل داره رو انجام میدهد و فقط به ارضای امیال خود میاندیشد.
نتیجه این تمایلات بعضی وقتا چیزی میشه که از اون با عنوان قتل زنجیرهای یاد میشه. این قتلها در تموم نقاط جهان اتفاق میافتد و مرتبا اخبار بسیاری در مورد این جنایت و یعنی، این وحشتناکترین مریضی روانی شنیده میشه. کشور ما هم از این فهرست مستثنی نبوده.
در ادامه به معرفی مشهورترین قاتلان زنجیرهای ایران پرداخته شده.
همراهمون باشین.
محمد بسیجه معروف به بیجه : هیولای پاکدشت (۲۰ فقره قتل)
پاکدشت که شهری فراموش شده در حاشیه تهران بود، سال ۸۳ با وقوع قتلای سریالی کودکان و دستگیری بیجه به شهری خبر ساز تبدیل شد.
محمد بیجه که بیشتر از ۱۷ کودک و ۳ فرد بزرگسال رو کشته و جنازه بعضی شون رو در کوره آجر پزی از بین برده بود یکی از چندین هزاران ساکن بی نام و نشون پاکدشت بود که با انجام این قتلا نام پاکدشت رو در کنار اسم خودش واسه همیشه حک کرد.
پس از اصغر قاتل، فردی که پس از تجاوز به چند پسربچه، جون اونا رو گرفته بود نوبت بیجه بود تا با نوع قتلهاش تاریخ رو دوباره تکون دهد و یه ملاک جدید در صفحه قاتلان زنجیرهای بسازه.
داستان قتلهای محمد بسیجه معروف به بیجه از دهم شهریور ماه سال ۸۳ با گزارش پنهون شدن ۳ دانش آموز به اداره آگاهی شروع شد.
این اولین اقدام رسمی واسه گزارش مفقود شدن بچه ها در پاکدشت بود. تا قبل از اون قضیه رفتن و نیامدن بچه ها موضوعی بود که دهن به دهن می گشت. تا یه سال قبل از این شکایت نامه داستان گم شدن چندین بچه و پیدا شدن جسد متلاشی شده تنها بعضی از اونا در پاکدشت تبدیل به معمایی شده بود که انگار کسی قادر به حل کردنش نبود. واسه پیدا کردن سرنخی از طرف پلیس چیزی حدود ۸۰ مظنون دستگیر شدن اما انگار کلید این معما در دست هیچ از یه اونا نبوده و باید جای دیگری به دنبال قاتل گشت.
از اونجایی که قبل از این شکایت نامه و اعلام مفقودی پسربچها پلیس به طور نامرتب پیگیر قضیه بود این بار با جدیت بیشتری دنباله قضایا رو گرفت تا اینکه تونست در تاریخ ۱۲ شهریور دو نفر افغانی و یه ایرونی به نام «علی باغی» رو در کنار کانال آب باغ اناری قیامدشت که مشغول جمع آوری زباله بودن دستگیر کنه.
علی باغی در تحقیقات اولیش سعى کرده بود با اظهارات ضد و خلاف مأموران رو گمراه کنه.
وقتى اون تحت بازجویى قرار گرفت دزدیدن سه پسر بچه رو قبول کرد و گفت: «به همراه دو مرد افغانى بازداشت شده و با رفیقم بچه ها رو دزدیده و حالا در جایى نگهدارى می شن.»
هر بار که درباره مشخصات و نشانىهاى همدست اون پرسیده می شد اون از جواب دادن طفره مىرفت به نحوى که هیچ مشخصه اى از اون در اختیار پلیس قرار نگرفت. در حالی که علی باغی با گفتههای ضد و نقیضش تلاش در گمراه کردن راه تحقیقات داشت ماموران به مرد جوونی به نام محمد مظنون شدن و اونو دستگیر کردن.
ماموران آگاهی وقتی به محمد شک کردن که دیدن اون در نزدیک کانال آب با یه دوربین شکاری در حال دید زدنه.
از این رو پس از تعقیب، اونو در مقابل کوره آجر پزی عاج دستگیر کردن. محمد هم با ادعای اینکه یه کارگر ساده آجرپزیه هر گونه رابطه و آشنایی قبلی با علی باغی رو رد کرد و منکر شد.
محمد جزو یکی از ۸۰ مظنون دستگیر شده در جریان تحقیقات اولیه پلیس بود که به خاطر نبود مدارک کافی آزاد شده بود.
اون در روند تحقیقات اولیه با تیزهوشی هیچ سرنخی درباره اطلاع از محل مخفی شدن بچه ها نداد تا اینکه در آخر پس از ۲۰۰ ساعت بازجویی به یه فقره قتل اعتراف کرد.
براساس اعترافات اون جسد قربونی پس از آزار و اذیت و به قتل رسیدن در باغ اناری ول شده بود. این جسد کمی بعد از قتل از طرف اهالی پیدا شده و به خاک سپرده شده بود اما هنوز اثری از مابقی قربانیان نبود.
محمد در همون اعترافات عنوان کرده بود: «یه ماه قبل وقتى در حوالى موتورآب مى رفتم. پسربچه اى رو دیدم. هوا تاریک شده بود، اونو با زور به باغ انارى کشوندم و با وارد آوردن ضربات سنگ کشته و پا به فرار گذاشتم. نمى دانم زنده مونده یا فوت کرده چون بعداً که برگشتم تا جسد رو به کوره انتقال دهم نبود.»
همین اعتراف بود که سرنخ لازم رو به کارآگاهان داد تا در پیدا کردن سرنخ دیگه مفقودیا اصرار کنن.
تا اینکه آخرسر با رو به رو کردن محمد معروف به محمد بیجه و علی باغی و بازجویی هم زمان هر دوی اونا قفل سکوت رو شکستند و راز بیشتر از ۲۰ فقره قتل معلوم شد.
۹ فقره از این قتلها با همدستی هر دوی اونا و مابقی به تنهایی و به دست «محمد بیجه» انجام شده بود.
دستگیری محمد بیجه نشون داد که اون در اوایل وقوع قتلها دستگیر شده بود اما بنا به دلایلی که هیچوقت مشخص نشد آزاد شد و تونست با فراغ بال دیگه قتلای خود رو بکنه.
محمد بیجه و علی باغی در اعترافاتشان عنوان کردن که اولین قربونی شون رو اسفندماه سال ۸۱ به قتل رساندند.
رفتار و سکنات و پرونده مشکی بیجه جمع اضدادی بودن که هیچوقت با هم جمع نمی شدن.
سیگار نکشیدن و بیان نفرت از مواد مخدر واسه کسی که در پاکدشت زندگی می کرد نشون از سبک زندگی بسیار خاص اون داشت.
«از سیگار و آدمهای معتاد بدم میاد. به خاطر همین خودم هر روز یه لیوان شیر می خوردم چون شنیده بودم که واسه سلامتی خوبه و دلم نمیخواست فرد مریضی باشم.»
هوش زیاد و اخلاقیات خاص اون باعث شد تا واسه دریافتن علل و انگیزه اصلی اون واسه ارتکاب اینجور قتلهایی عمیقا مطالعه شه.
چیزی که تا قبل از اون سابقه نداشت و موجب شد تا زوایای تاریک زندگی انسانی روشن شه که می تونست با تولد در خونواده ای دیگه طور دیگری باشه.
دوران کودکی سخت بیجه همیشه به عنوان نقطه عطفی در زندگی اون حساب می شد.
اون وقتی در ۴ سالگی مادرش رو به خاطر مریضی سرطان از دست داد مجبور شد زندگی سختش رو زیر دست بابایی نامهربان و نامادری شروع کنه.
همیشه با بابام درگیر بودم و اون همیشه منو کتک می زد. یادم میاد یه بار با زنجیر پاهام رو بست و با چوب اون قدر کتکم زد تا از هوش رفتم.دوباره هم کم مونده بود با میله ای که بابام در دست داشت کشته شوم. از همون کودکی دلم میخواست بمیرم تا حدی که بعد از یکی از دعواهای سخت با بابام، با آجر سفت به سرم کوبیدم تا بمیرم اما موفق نشدم.
بیجه که سال ۶۱ در قوچان متولد شده بود پس از رسیدن به سن ۱۱ سالگی به همراه ۶ آبجی و ۶ داداش ناتنی اش راهی تهران شد و پس از سکونت در خاتون آباد به عنوان کارگر ساده آجرپزی مشغول به کار شد.کار سخت در کوره پز خونه و نبود توانایی در رفتن به مدرسه، روحیه حساس بیجه رو سخت آزرده کرد.
اون بعدها تعریف کرد که به دلیل نداشتن پول تیکه های روزنامه باطله رو از زباله ها جمع می کرد و در فرصتی مناسب میخواند.
از همین روش بود که با دنیایی خارج از دنیایی که در اون زندگی می کرد آشنا شد.
جرقه اصلی آتیش انتقام در بیجه وقتی روشن شد که مورد تجاوز یکی از آشنایانش قرار گرفت. اون در همون سن ۱۱ سالگی مورد تجاوز قرار گرفت؛ چیزی که بعدا بارها در زندگی اش اتفاق افتاد و باعث شد تا اونم تبدیل به یکی از همون اشخاصی شه که کودکی اش رو تبدیل به کابوس کرده بودن.
«وقتی اون شخص در کودکی به من تجاوز کرد، کتک سختی هم به من زد. همونموقع اونقدر از خودم بدم اومد که آرزو میکردم ای کاش منو میکشت. یک بار هم در همون سالها به فکر خودکشی افتادم. این خاطره تاثیر خیلی بدی در روحیهام گذاشت.»
تلاش واسه کنترل این روحیه با کشتن حیوانات در بیجه شروع شد.
اون ادعا میکرد حیوانات مریض احوال رو می کشت و آتیش می زد چون دلش واسه اونا می سوخت و نمی خواست اونا زجر بکشن.
این دلیل آوردن همون استدلالی بود که روز دادگاه در جواب چرایی کشتن بچه ها عنوان کرده بود.
«چون من در بچگی حسرت کشیدم وقتی بچههای بدبخت پاکدشت رو میدیدم اونا رو میکشتم تا از زندگی آینده و سختیها نجاتشون دهم. همونطور که اولین قربونیاش که دوست صمیمی اش هم بود رو با تزریق سیانور به قتل رساند.»
نمیخواستم دوست صمیمیام مثل من بدبخت شه و زیر فشار و کتکهای پدرش زجر بکشد. اونو کشتم تا از فشار زندگی خلاص شه.
بیجه در زندگی اش همیشه به دنبال آرامش می گشت اما آرامش از اون روی گردان بود. تا اینکه عاقبت با کشتن اولین قربونیاش آرامش داخلی که میخواس رو به دست آورد.
به گفته خودش روز عاشورای سال ۸۱ اولین قربونی اش رو که پسری ۸ ساله بود پس از تجاوز با ضربات سنگ به قتل رساند و چند روز بعد وقتی که ماموران جسد رو پیدا کردن با بی تفاوتی در صحنه حاضر شد و در مجلس ختم اونم شرکت کرد.
پس از کشتن چهارمین قربونی و انداختن جسد اون در کوره آجرپزی آرامش بیشتری در اثر پیدا نشدن جسد در بیجه پیدا شد.
س از اون دفتری درست کرد تا اسامی و مشخصات قربانیانش رو در اون یادداشت کنه و از اون به بعد ماشین آدم کشی بیجه شروع به کار کرد.
به گفته خود اون وقتی فاصله میان قتلا زیاد می شد آرامش خود رو از دست می داد بخاطر این بدون این دست اون دست کردن تلاش می کرد با گرفتن جون یه قربونی تازه آرامش رو به زندگی اش برگرداند.محمد بیجه روز دادگاه به عنوان آخرین دفاع از خود گفته بود:
«من از بچگی تحت ظلم بودم و وقتی زندگیام رو با بقیه مقایسه میکردم، ناچار دست به اینجور اعمالی زدم.»
محمد بیجه پس از محاکمه در تاریخ ۲۷آبانماه سال ۸۳ به ۱۶بار قصاص و یه بار اعدام، ۱۵سال حبس و ۱۰۰ تازیانه حد الهی محکوم شد.
وقتی که اون از حکمش خبردار شد خندید و گفت:
«فکر می کردم منو می سوزونن یا از کوه پرتم می کنن.»
تا اینکه عاقبت اون در روز ۲۶ اسفندماه واسه اجرای حکم آماده شد.
حکمی که به گفته خودش بهترین خبر زندگی اش بود.
« من نمیدونستم که قراره اعدامم کنند، صبح زود ماموران به سلولم اومدن و گفتن که قراره ۱۰۰ ضربه تازیانهات بزنیم. اما وقتی پابند به پاهایم زدن فهمیدم که به صحنه اعدام میروم. این بهترین و قشنگترین خبر زندگی ام بود.»
فرید بغلانی، قاتل دوچرخه سوار آبادانی (۱۵ فقره قتل)
«زنها رو میکشتم چون از اونا بدم میاومد و کینه داشتم.اگه کتکشون میزدم دستگیر میشدم به خاطر همین عزممو جزم کردم اونا رو بکشم تا دستگیر نشم.»این بخشی از اعترافات فرید بغلانی،قاتل دوچرخه سوار آبادانیه. که از سالهای ۸۳ تا ۸۷ پونزده زن و دختر و یه پسربچه رو کشته.
فرید که کارگری ساده بود پس از انجام کار بر دوچرخه اش سوار میشد و در نخلستانهای دور و بر چرخ میزد و هر زن و دختر تنهایی رو که میدید با ضربه ای بر سر به قتل میرساند و جسدشان رو سر به نیس میکرد.
وز ۶ اردیبهشت ماه فاطمه در مقابل در خونه شون واقع در شهرک مروارید بازی میکرد که به شکل مرموزی پنهون شد.
وقتی که خونواده فاطمه نتونستن اثری از اون پیدا کنن موضوع رو به پلیس گزارش دادن. تیم بررسی هنوز در راه بود که خبر رسید جسد برهنه فاطمه در فاصله ۱۵۰ متری خونه شون پیدا شده.
در این مورد هم قاتل با زدن ضربات سنگین جمجمه فاطمه رو له کرده بود و جسدش رو با خاک مالی کردن از انظار دور نگه داشته بود. پلیس به دو تن از بستگان فاطمه مظنون شد و اونا رو دستگیر کرد.هر دوی اونا همزمان به قتل فاطمه اعتراف کردن. اما نکات گفته شده از طرف اونا در زمان بازسازی صحنه قتل نشون از اون داشت که قاتل فرد دیگه ایه. ۳۱ خرداد ماه همون سال روزی بود که «خدیجه بغلانی» به قتل رسید.
با پنهون شدن خدیجه، داداش و خواهرش به جست و جوی ایشون پرداخته و پس از ۱۰ دقیقه دمپایی دختربچه رو بالای پل خاکی روی نهر پیدا کردن. خونواده خدیجه وقتی که خود رو به بالای سر دختر بچه رساندند، سر و صورت اونو خون آلود دیدن. خدیجه نیمه جون بود و بخشهایی از لباسهاش پاره شده بود. وقتی دختر بچه به بیمارستان منتقل شد، با در نظر گرفتن ۱۱ ضربه سنگینی که به سرش از سمت چپ وارد شده بود جون سپرد.
جای گوشوارههای کنده شده در گوشهای خدیجه دلیل این بود که قاتل با سر رسیدن خونواده خدیجه نتونسته با خونسردی موارد قبلی کارش رو تموم کنه.
بین این جنایات و جنایات دیگری که در سالهای قبل ،حدودا از سال ۸۳ انجام شده بود، شباهتهای زیادی مشاهده میشد. تنها نکته مهم در این میون این بود که بعد از هر قتل، فردی به عنوان مظنون دستگیر شده و به جنایت انجام شده اعتراف کرده بود در حالی که بیرون از زندان قتلها با همون سبک و راه و روش قبلی انجام میشد و این ثابت میکرد که قاتل آزادانه در حال گردشه و در میان دستگیر شدگان نیس.
هنوز اثری از قاتل اصلی پیدا نشده بود تا اینکه روز ۲۶ فروردین سال ۸۷ زنی با مراجعه به پلیس اعلام کرد که از طرف یه مرد مورد حمله قرار گرفته.این زن ۳۳ ساله که فوزیه نام داشت در شکایتاش اعلام کرده بود در منطقه بهمنشیر از طرف مردی مورد حمله با چاقو قرار گرفته و مرد بعد از زدن ضربه به اون در حالی که فکر میکرد اون فوت کرده س محل رو ترک کرده.فوزیه پس از دیدن تصاویر افراد سابقه دار عکسی رو نشون داد که ادعا میکرد همون فرد ضاربه.
عکس واسه مردی ۴۰ ساله به نام فرید بغلانی بود که قبل از اینم به عنوان مظنون دستگیر شده اما به دلیل نبود دلایل و مدارک کافی آزاد شده بود.
در کارنامه فرید چندین سابقه دیده میشد. از جمله گذروندن ۵ سال حبس در زندان که از قرار معلوم و با در نظر گرفتن اعترافات بعدی اون انگیزه قتلها در همون زمان زندان در فرید شکل گرفت.اون تا مدتها پس از دستگیری سکوت اختیار کرد و هیچ کدوم از اتهاماتش رو قبول نکرد تا اینکه پس از روبرو شدن حضوری با فوزیه لب به اعتراف گشود و به زدن ضربه به اون اعتراف کرد.
اما این تازه شروع ماجراهایی بود که فرید با دست خودش ساخته بود.هر قدر جلسات بازجویی ادامه پیدا میکرد بخشهای بیشتری از تیکه های به هم ریخته قتلهای سالهای قبل بهمنشیر کنار هم قرار میگرفتن و معماهای بسیاری حل میشدن.
فرید بغلانی در اعترافاتش گفت که ۱۶ زن رو وقتی که پس از کار با دوچرخه در نخلستانهای دور و بر گردش میکرده گیر میانداخته و با ضربات زیاد به سرشون اونا رو به قتل میرسوندهاست.«اولین قتلم رو اواخر سال ۸۳ در خرمشهر انجام دادم. زن ۶۰ ساله ای به نام «نوریه پورعلی» رو وقتیکه در نخلستان فقط در حال قدم زدن بود، به قتل رساندم.پس از قتل درحالی که بهشدت ترسیده بودم، از اونجا گریختم.
پس از این جنایت تا چند روز عذاب وجدان داشتم تا این که واسه آروم کردن آتیش کینه وجودم، تصمیم به قتلهای دیگه گرفتم.
فرید در آخر اعترافاتش گفت:« هیچ کدوم از طعمهام رو از قبل نمیشناختم و اونا رو وقتیکه در حال کار کردن در نخلستانها، چیدن علف در کنار رودخانه و یا دوچرخه سواری بودن، انتخاب کرده و به قتل میرساندم. میله آهنی رو هم پس از هر قتل در چاله ای که ساختم، مخفی میکردم.»
فرید بغلانی از زمان کودکی در خونواده ای بزرگ شد که پایه و بنیان دیوونگی رو در اون نهادینه کرد.
«من با پدربزرگم زندگی میکردم، البته مادرم رو میدیدم اما تا ۱۲سالگی نمیدونستم مادرمه و فکر میکردم اون زن عمویمه.»
اون در اعترافاتش گفت که مادرش اونو شدیدا آزار میداد و همین باعث شد تا اون از همه زنها کینه به دل بگیره.اما این همه دلایل اون واسه نفرت از زنان نبود. پدر بزرگ فرید هم که نقش موثری در تربیت اون داشت از زنان متنفر بود.به ادعای خود فرید، پدربزرگش در کوچه و خیابون به زنها حمله میکرد و اونا رو کتک میزد. حتی گذشت زمان هم نتونست تصویرهای کودکی رو از ذهن اون پاک کنه.
اون ادعا کرد که با قتلهاش به آرامش میرسید.
«بعد از هر قتل آروم میشدم، البته بعضی مواقع هم احساس عذاب وجدان میکردم ولی زود به آرامش میرسیدم. سن و سال طعمههایم برایم اهمیتی نداشت، فقط به جنسیت اونا فکر میکردم و میخواستم از اونا انتقام بگیرم.»
فرید بغلانی که روزنامهها به اون لقب «قاتل دوچرخه سوار» داده بودن پس از محکوم شدن در دادگاه به ۱۳ بار قصاص نفس محکوم شد.
تا اینکه عاقبت صبح روز شنبه،۲۲ آبان ماه سال ۸۹ در محوطه زندان کارون اهواز دار زده شد و پرونده قتلهای زنجیره ای آبادن با مرگ اون واسه همیشه بسته شد.
اصغر قاتل: اولین قاتل زنجیرهای ایران (۳۳ فقره قتل)
علی اصغر بروجردی معروف به اصغر قاتل متولد ۱۲۷۲، اولین قاتل زنجیره ای ایران بود که ۲۵ کودک عراقی و ۸ کودک ایرونی، در کل ۳۳ کودک، به دست این قاتل روانی به قتل رسیدن.
علی اصغر بروجردی در خونواده متزلزلی به دنیا اومد. خونواده اون از بدنام ترین و شرورترینا بود. زلفعلی راهزن بابابزرگ اون در ملایر و اراک مبادرت به قتل و دزدی کاروانها می کرد.
پدرش علی میرزا هم در قتل و دزدی آوازه پدر رو داشت و از جنایتکاران شهره دوران بود.
علی اصغر بروجردی از راه فروش تنقلات با کودکان رابطه برقرار می کرد.
اون به بهونه دوستی، کودکان و نوجوانان بسیاری رو فریب می داد و به اونا تجاوز می کرد و واسه اینکه ردی از خود باقی نذاره مبادرت به قتل اونا می کرد.
در سن ۱۴سالگی به جرم آزار و اذیت کودکان در عراق دستگیر شد اما به دلیل سن کمش، با رضایت شاکیان آزاد شد.
اما دوباره به کار خود ادامه داد که به دلیل تجاوز و آزار ۵ کودک عراقی، به ۹ سال حبس محکوم شد.
جنایات ایشون در عراق بازم ادامه داشت تا اینکه به اعتراف خودش در آخرین مورد، کودکی تماشاگر رفتار وحشیانه اش شد؛ بعد از این ماجرا علی اصغر واسه خلاص شدن از دست پلیس به ایران فرار کرد.
در ایران هم در مدرسه ای به دست فروشی مشغول شد و دوباره به اغفال کودکان و خصوصا نوجوانان شهرستانی پرداخت و بعد از قتل اونا، اجسادشان رو در کوره پزخانها و قناتای جنوب تهران رها می کرد.
اون در ایران ۷ فقره قتل و تجاز مرتکب شد.
در ۱۰ اسفند ماه ۱۳۱۲ در نزدیک چاه های قنات امین آباد، پلیس آگاهی به حضور مرد میانسالی که یه پیت حلبی و پشته حمالی به همراه داشت مظنون شد.
بعد از تفتیش و پیدا کردن لباس و چاقوی خونین در بساطش، علی اصغر بروجردی دستگیر و زندانی شد.
با پرس و جو و تحقیقات پلیس از محل زندگی اون در کاروانسرای رضاخان، کاشف به عمل اومد که اون لباس خونین واسه نوجوانیه که ایشون ادعا می کرده برادرشه.
حکم اعدام علی اصغر بروجردی یه سال بعد یعنی در ۶ تیر ۱۳۱۳ در میدون توپخانه مقابل سازمان نظمیه مملکتی اجرا شد.
قصه دراز قتلهای فرید از تاریخ ۱۴ فروردین ماه سال ۸۷ جدی گرفته شد.در این روز مردی با مراجعه به اداره آگاهی اعلام کرد که مادر ۵۰ ساله اش به نام «کامله» از روز قبل که از خونه خارج شده دیگه بازنگشته س.
با وجود اونکه خونواده کامله همراه پلیس همهمکانهای احتمالی رو واسه پیدا کردن اثری از اون جستوجو کردن اما اثری از اون پیدا نشد تا اینکه عصر روز پانزدهم فروردین خبری مبنی بر پیدا شدن جسد برهنه زنی میانسال تو یه جوی آب به پلیس داده شد.جسد واسه «کامله» بود که در اثر وارد شدن ضربات سخت به سرش به قتل رسیده بود.
جستجو دور و بر محل کشف جسد نشون از این داشت که کامله در نیزارهای دور و بر به قتل رسیده و از طرف قاتل یا قاتلان روی زمین کشیده شده تا به نهر آب انداخته شه.
هنوز سر نخی در مورد قتل کامله به دست نیامده بود که اردیبهشت همون سال خبر قتل آزار دهنده دختر بچه ای به نام فاطمه در مقابل در خونهشون اهالی بهمنشیر رو ناراحت کرد.